پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2012

من امضاء نمی کنم . انگشت می زنم!

جمع آوری بیست هزار امضاء توسط اتحادیه آزاد کارگران، مسئله مهمی است که نمی توان بی تفاوت از کنارش گذشت. من بر این باور هستم که این اقدام، برداشتن قدمی مهم در جهت دست یابی به یک جایگاه است. از این منظر، نقد صریح و روشن جایگاه مذکور، ضرورتی است که سبب نگارش سطور پیش رو می شود. یک مقدمه کوتاه پیش از ورود به بحث اصلی در ابتدا اشاره به این واقعیت را الزامی می دانم که طبقه کارگر ایران علیرغم نداشتن تشکل های قدرتمند کارگری (به جز مواردی انگشت شمار که موضوع بحث ما نیست)، در مقاطع مختلف با توجه به ضرورت جایگاه اجتماعی و نقشی که در امر تولید دارد توانسته است وارد جدل های جدی با صاحبان و متصدیان سرمایه شود. کارگران به علت داشتن ارتباطی ارگانیک در محل زیست و کار با یکدیگر همواره این توانایی را داشته اند تا بر سر خواست ها و مطالبات مشخص متحد شوند و با پشتوانه ی منافعی مشترک، صفوفی را برای تحقق مطالباتشان تشکیل بدهند، صفوفی که بسته به درجه ی انسجام و پی گیری، توانسته است عامل به دست آوردن پیروزی هایی باشد. بی شک در این باره می توان به تصویر زنجیره به هم پیوسته کارگرانی که خیابان های منتهی به

ترسو دوبار میمیرد/ اکبر بالاخواه یک بار مرد

نه خدا و نه شیطان / سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند / بتی که دیگرانش می پرستیدند برای کسی که رکعتی به شکرانه ی هیچ نواله ای به توهم کمر خم نکرد آیه و ندبه نخوانید . برای کسی که مقدسات شما را باورهاتان را پول عزیزتان را به تاسی می باخت فاتح نخوانید .اکبر بالاخواه چون ستاره ای خاموش شد ! محبت کرد و بی حصرت مرد . فرصتش اندک بود اما به تمامی تلخ نبود . لحظه های نابی که با ما سیگاری به نشانه رفاقت آتش می کرد . لحظه های گزرایی که ترس ها و خامی های ما را با بازی نرد روایت می کرد ! خام دستیمان ، محافظه کاریمان و ترس هایمان را به سخره می گرفت . همیشه می گفت ترسو دوبار می میرد .اکبر بالاخواه یک بار مرد . فهمش برای شما که بلیطهای خوشبختی می خرید آسان نیست . تصورش برای شما که رویاهای شیرین طلایی می بینید ممکن نیست . یادتان نرود تحقیرش میکردید که بلیط طلایش را مستانه بازی کرد و به باد داد . آتش زد و به ریش شما و بنگاه خوشبختیتان و تمام آرزوهای پوشالیتان خندید . یادتان نرود تحمل مردی که پول های با ارزش شما را قایق کاغذی می کرد دشوار بود . همان مردی که یک گوریل پلاستیکی داشت مردی ک