پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۰۸

جریان مشکوک

نفوذ می کند، رخنه . نه درد نه اندوه نه چیزی مانند خستکی . درد که باشد آشناست یا اگر خستگی باشد می روی پیش دوستی، رفیقی، افیونی ساز می کنی . اما هیچ کاری از من بر نیامد ِ تا به حال،از خیابانها که نا امید می شوم پاهای مجروح شده از لجاجت را به خانه می برم , آدم وقتی سر لج می افتد بعدش می رود حمام تا با سنگ پا تاول را به خون بنشاند . باید به خون ختم شود اما این خونه آبه ها کاشی های حمام را هم لک نمی کند . باید حرف بزنم صدایم زیادی بی حوصله است. شکارم را زود خسته می کند. این است که برایش می نویسم - تا به حال شده از فرط اندوه فریاد کنی ؟ ... نباید شروع کنم! خورده می شوم! دریده می شوم . وقتی نمی دانی چه باید بگویی ،می شوی کژدم، خودت را می زنی تا بیشتر از این یاوه نگویی. بیرون مانده ام ،بیرون، کلون در مثل فالوسی در چشمم فرو می رود . جر خورده این جفت حلقه ی بیشعور از بس باز مانده ، آب ش که می اید پلک می زنم و را ه می افتم . راه می افتم تا به پینه برسم، به کرگدن ، به باغ وحش که می رسم شل می کنم ( اما نه آن طور که می خواستند ! وقتی مدیر مدرسه ، ناظم ، یا باز جو می گوید شل کن ! یعنی می خواهند ت

مناسبات حاکم بر کارگاههای تولیدی

تهران به عنوان یکی از بزرگترین کلان شهرهای جهان قشر عظیمی از کارگاه داران را در خود جای داده است . آیا باید این را دلیل بر ناقص بودن شکل سرمایه داری در ایران دانست.یا این که باید مانند وابستگان مکتب ساختاری – کارکردی جوامع را نه به چند طبقه ی اصلی بلکه به اقشار متعدد شغلی تقسیم کرد؟ شکل گیری طبقه ی پولوتاریا( رنجبران) با انحلال بخش عظیمی از طبقه متوسط (پیشوران) رابطه مستقیم دارد. روابط حاکم بر مناسبات کالایی و پولی پیشه وران چیست؟ 1-کارفرمای پیشه ور به شکلی نسبی (با واسطه ای کم) ارتباط نزدیک با مصرف کنندگان دارد.واز این رو ارزش کارخویش را به شکلی کامل یا متناسب با نیازهای اقتصادی خویش در یافت می نماید .از ان روارزش اضافی بدان معنا که حاصل کار اضافی وارزان باشد شکل نمی گیرد. 2- کارگر پیشه ور با کارفرمای خود رابطه ی استاد شاگردی دارد . کارگر پیشه ور در طی دوران کارگری در واقع آموزش می بیند برای روزگاری که قرار است کارگاهی دایر کند و حکم کارفرما را پیدا کند . کارگر پیشه ور دارای استقلال نسبی است چرا که تغییر شاگرد برای استاد خوشایند نیست . در واقع تربیت شاگرد تازه ساده نیست و هزینه ی گزاف

قدرت سیاسی

قدرت پدیده ی کثیفی است و ما در پی تسخیر این کثافتیم . در ارزیابی قدرت سیاسی تقریبا تمامی نیروهای سیاسی به این امر معتقدندکه قدرت سیاسی الوده به کثافت است . از برداشت روسوی گرفته تا ماکیوالیستی و آنارشیستی و مارکسیستی . نیروهای راست عموما در تیریبونهای عمومی سعی در انکار این امر دارند . اما در پس زمینه ی اندیشه اشان این کثافت را مثبت ارزیابی کرده واین امر را از خصایص قدرت می دانند. ((یا به زبان دیگر آن را به خصوصیات ذاتی انسان ارجاع می دهند)) و چنین ساختاری را برسازنده ی نظم اعلام می کنند . آنارشیستها به عنوان رسمی ترین نیروهای ضد قدرت شناخته می شوند و مسلما همین نگرششان باعث می شود هرگز در دایره قدرت قرار نگیرند چرا که تخاصمشان تنها با قدرت حاکم نیست و هر اوتوریته ای را در دایره ی این تخاصم قرار می دهند . .و اما مارکسیستها برخوردی چند وجهی با مقوله ی قدرت دارند . از سوی دولت را نماینده ی قدرت می دانند که نقشش سرکوب یک از دو طبقه ی متخاصم( پورلوتر و بور ژوا) است . و بر کثیف بودن نقش سرکوبگرانه ی دولت صحه میگزارند اما از سوی با این که ماهیت دولت را تغییر ناپذیر میدانند خود برای بدست گیری

روی تخت

روی تخت قلت می خورم .فنر خوشخواب به پهلویم فرو می رود . چهره ام در هم می رود سیگاری آتش می کنم و دود را جوری فرو می دهم که با صدای ناله ام در هم آمیزد. این فنر همین دیشب بیرون زد تو متوجه نشدی ، وقتی پریدی توی سرم یکهو سنگین شدم حجیم شدم به علاوه ی تو شدم واین اصلا عجیب نیست که این بیچاره فنرش در رفت ، می دانی فرق می کند، روی یخ که راه می روی بهتر است اگر از زخامتش مطمئن نیستی خودت را پهن کنی آن وقت ترک نمی خورد وقتی دوتای خودمان را پهن می کردیم روی تخت خطری تهدیدمان نمی کرد اما اگر قرار باشد وقت و بی وقت همین طور بی هوا بپری توی سرم معلوم نیست چند فنر دیگر به من فرو رود . آرام می چرخم فنر خم می شود زخمم را باز می کند و در یک آن پهلویم پاره می شود . ناله می کنم حالا بخشی از من نیست و این به آن رفتن بی هنگام تو نمیماند . یک تکه ی خون چکان سر فنر جان میدهد ومن همین طور مبهوت نگاه می کنم به دور شدنت خون بهترین نشانه است که چشم ردی را کم نکند. بلند می شوم صدای زنگ وادارم کرده است اما دلم می خواهد رد خون را تا پای در بکشم . از چشمی نگاهش می کنم پشت به در ایستاده پس کله اش را می بینم در را ب

یاس مبتذل برای مبارزان سیاسی

چطور می شود که اندوه یا شادی مبتذل باشد یا اصلا آیا می شود حالتی انسانی را با صفتی تعریف کرد . مبارزه سیاسی یا عنصر ناراحتی که موجودیتش در سر باز زدن از هنجارها معنا می شود ، چطور دچار یاس می شود . این امری بعید یا نادر نیست ، که تا بوده دیده ایم و باز انگار محکومیم که ناظر باشیم . ناتوانی در اولین قدم بدنیا می آید ودر هر گامی که به پیش می روی رشد می کند تا می شوی این که ندبه و زاری کنی که : نمی شود . هیچ فایده ای ندارد . اینجا هیچ چیز درست نمی شود . جان کندن بی خود است یا به قولی کار کردن خر است و خوردن یابو . آیا این تحلیلها در اولین شکست متولد می شوند؟ یا فرضا اوضاع سیاسی ایران در این سی ساله در چه پارت زمانی ملایم تر بوده است که فرد در آن زمان فعالیت خودش را شروع کرده باشد واکنون با تغییر اوضاع به یاس رسیده باشد . آنچه واضح است برا ی این مداحان سیاسی نه وضعیت کنون قابل شناسایی است نه اوضاع گذشته که در ان پراتیک خود را آغاز کرداند . درواقع یاس یک عارضه است از بیماری نا آگاهی . فرد در یک سرگشتگی دست به نزاع می زند و دریک سرگشتگی دیگر می میرد . آیا این یاس برابر است با آن یاس نهلیستی

توف

وقتی مشت گره کرده ام به هدف نشست فهمیدم نمی توانم یا اصلا جور دیگری نمی شود . تو مجبوری چاقو را محکم توی دستت بگیری تو مجبوری راه که می روی هوای پشتت را داشته باشی . میدانی وقتی لازم نباشد مواظب پاکن و تراشت باشی این طور می شود خیلی زود می فهمی که اینجا باید کونت را دودستی بچسبی حالا اگر مداد ت را هم بردند ، به تخمت . یاد می گیری چه طور درنده باشی . از پشت نیمکت قد می کشی تو خیابان اربده می کشی تا یکهو مشتت را می بینی که از خون و دماغش خیس شده . و حالا وحشت کنید از حیوان وحشی که منم.

شروع

امروزهم کسی ما را نکشت.