روی تخت
روی تخت قلت می خورم .فنر خوشخواب به پهلویم فرو می رود . چهره ام در هم می رود سیگاری آتش می کنم و دود را جوری فرو می دهم که با صدای ناله ام در هم آمیزد. این فنر همین دیشب بیرون زد تو متوجه نشدی ، وقتی پریدی توی سرم یکهو سنگین شدم حجیم شدم به علاوه ی تو شدم واین اصلا عجیب نیست که این بیچاره فنرش در رفت ، می دانی فرق می کند، روی یخ که راه می روی بهتر است اگر از زخامتش مطمئن نیستی خودت را پهن کنی آن وقت ترک نمی خورد وقتی دوتای خودمان را پهن می کردیم روی تخت خطری تهدیدمان نمی کرد اما اگر قرار باشد وقت و بی وقت همین طور بی هوا بپری توی سرم معلوم نیست چند فنر دیگر به من فرو رود .
آرام می چرخم فنر خم می شود زخمم را باز می کند و در یک آن پهلویم پاره می شود . ناله می کنم حالا بخشی از من نیست و این به آن رفتن بی هنگام تو نمیماند . یک تکه ی خون چکان سر فنر جان میدهد ومن همین طور مبهوت نگاه می کنم به دور شدنت خون بهترین نشانه است که چشم ردی را کم نکند.
بلند می شوم صدای زنگ وادارم کرده است اما دلم می خواهد رد خون را تا پای در بکشم . از چشمی نگاهش می کنم پشت به در ایستاده پس کله اش را می بینم در را باز می کنم و بر می گردم روی تخت . رد خون را نمی گیرد صدایش از آشپزخانه می آید . خودم را ول می کنم روی تخت، چشمهایم را می بندم . می آید کنارم مینشیند تخت زیرش له می شود کمی به سمتش کشیده می شوم پهلوی سالمم می چسبد به کپلش سرش را می خواراند سیگارم را می قاپد سرم داغ می شود زیر لب فحش می دهد سعی می کند مرا کنار بزند غلت می زنم حال آن تکه ی مرده در من است
اتاق تاریک شده و تخت دیگر فشار غریبه ای را تحمل نمی کند . دارد خوابم میبرد اما این درد نمی گزارد نه اشتباه نکن زخمم دیگر کاملا بی حس است اما درهم رفتگی چهره ام درد می کند ،عضلات صورتم درد می کند . بلند می شوم این بار با احتیاط بیشتری تا زخمم خون ریزی نکند فنر کم کم از من خارج می شود اما یکهو تمام اینرسی اندامم فروکش می کند و می افتم .
نظرات
matlabe jalebi bod.movafagh bashi