پریسا ادیب: سرنگونى بورژوازى ! ديكتاتورى طبقه كارگر !
با دوستی ناسیونالیست مشغول بحث بودم که تعلق خاطر فراوون داره به نهضت آزادی - در این باره چیزی نمی گم - کمی که از صحبتمون گذشت ٬ بی مقدمه گفت : اصلن همه ی شما زورگویید ! مستبدید و ... از اعدام ٬ سیبری و تبعید گفت و وقتی احساس کرد می خوام چیزی در جوابش بگم ٬ گفت : ناراحت شدی ؟ خوب ! اعدامم کن ! تبعیدم کن ... خندیدم و گفتم : نه عزیز ! شما مشکلی برای آرمان ِ سرخ و برای سوسیالیسم ایجاد نمی کنید ! بربریت که ترس نداره . به زودی در ادامه ی مبارزه اثری از آثارش نمی مونه . در ادامه ی حرف ٬ این دوست ِ عزیز کمی هم درباره ی تکفیر سلطه از هر نوعش سخن گفت و از اینکه دیکتاتوری پرولتاریا خیلی خطرناکه و ... هر چه گفتم به خرجش نرفت که استنباطش درست نیست و قبول نکرد که این دو معنای جداست ... هرچند ٬ بهتره بگم نخواست قبول کنه ! به هر حال ٬ کسی که خوابیده رو می شه بیدار کرد ٬ اما کسی که خودش رو به خواب زده ! نه ! در نهایت ٬ این بحث برای ایشون نتیجه ای نداشت اما باعث شد چند خطی در باره ی دیکتاتوری پرولتاریا و حاکمیت طبقه ی کارگر از زبان ِ سربلند اینجا بیارم . هرچند پیش از این هم ٬ رفقای زیادی در این باره قلم زده اند و باز هم خواهند نوشت ... من هم به سهم خودم از مطلبی که خوندم و استفاده کردم می نویسم . پس !پیش از هر چیز " زنده باد سوسیالیسم ! "
کارل مارکس برای اولین بار ترکیب دو واژه ی دیکتاتوری و پرولتاریا را در مقالاتی که مبارزه ی طبقاتی در فرانسه نام گرفت ٬ آورد . لازم به ذکر است که کلمه ی دیکتاتوری در آن زمان مفهومی همچون استبداد نداشت . دیکتاتورا نهاد مهمی در رم باستان بود که سال ها پا بر جا بود و در شرایط اضطراری ٬ اعمال قدرت می کرد و از خطرات احتمالی در جهت براندازی جمهوری رم باستان جلوگیری می کرد . به طور مشخص ٬ دیکتاتورا برای مقابله با آنچه امروز دیکتاتوری است ٬ بنیان گذاشته شده بود . پس مفهوم دیکتاتوری که بیانگر نظر مارکس بود ٬ به مفهوم فعلی آن بستگی ندارد . دیکتاتوری جمهوری رم باستان با آمدن ژولیوس سزار که خود را دیکتاتوری ابدی معرفی کرد ٬ به پایان رسید و دیکتاتور معنای جدیدی به خود گرفت . معنای امروزی خود را ! نهاد نظامی و ... که تفاوت های بنیادین با آنچه دیدگاه ِ مارکس بود ٬ دارد . نهاد رم باستان مشروعیت خود را از قانون اساسی می گرفت و در مدت زمان محدودی امکان اجرایی داشت ٬ اما نهادهاى حكومت نظامى در دوره هاى بحران يك رژيم بر پایه ی سرکوب اعمال قدرت می کنند . در پی شکست انقلاب کمون پاریس مباحث مربوط به ديكتاتورى پرولتاريا بسیار جدی شد . نیندیشیدن چاره ی درست حفظ انقلاب و آزاد گذاشتن ضد انقلاب ها و از بین نبردن ماشين دولت شکست انقلاب را همراه آورد . در انقلاب فرانسه ژيروندنهاعلاقمند بودند كه ديكتاتورى كنوانسيون ملى و يا ديكتاتورى كمون پاريس ( دمكراتيك ترين بيان جنبش هاى توده اى از پايين) را مورد انكار قرار دهند و در همان زمان عبارت ديكتاتورى پرولتاريا به شكل سازمان سياسى نوينى به نام توطئه براى برابرى توسط بابوف در دنباله شكست انقلاب تشكيل شد و با نشر كتابى در همين زمينه توسط بونارتى سياست هاى ژاكوبنى - كمونيستى سازمان تشريح شد كه تا چند دهه محور پايه اى آموزشهاى بلانكيست ها شد ، بونارتى از استفاده عبارت ديكتاتورى واهمه داشت و به همين خاطر عبارت حكومت انقلابى را جايگزين آن كرد و معتقد بود كه حكومت انقلابى، ديكتاتورى يك گروه كوچك از انقلابيون است كه وظيفه دارند انقلاب را تا زمان گذر از گزندها حفظ كنند ، اما آنها توضيح نميدادند كه اين مدت چقدر خواهد بود و از سوى ديگر گروه كوچك انقلابى بر چه اساسى انتخاب ميگردند و بعدها ماركس طى مقاله مفصلى در بررسى انقلاب كمون به اين نكته اشاره كرد كه تنها توده هاى مردم و از پايين قادر خواهد بود ديكتاتورى خود را براى حفظ دستاوردهاى انقلاب اعمال كنند و منظور ديكتاتورى يك طبقه بود نه گروهى كه خود را نماينده آن طبقه ميدانند، بلانكيست ها بحث ديكتاتورى پاريس را مطرح كردند كه در آن به خاطر عدم حمايت دهقانان و پيشه وران از انقلاب معتقد بودند بايستى اين ديكتاتوى بر شهرستانها اعمال شود ، همانگونه كه شاهديم مفهوم ديكتاتورى از نظر بلانكيستها حكومت نظامى و دوره بحران را داشت در حالى كه از نقطه نظر ماركسيستى حاكميت پرولتاري بمثابه عالى ترين شكل دمكراسى معرفى گرديده بود. انقلابات بنا بر ماهيت خود دوره هاى اداره بحران و قدرت اضطرارى هستند كه در آنها قوانين بر هم ريخته و ديگر هيچ كس حتى ضد انقلابيون هم اعتبارى براى قانون قائل نيستند . كه اين رخداد در انقلاب فرانسه بوضوح مشاهده شد و اعمال ديكتاتورى كاويناك سر آغاز جديدى را در اين مبحث رغم زد كه چگونه ميتوان از انقلاب محافظت كرد ؟ دامنه اين بحت در تمام طيف هاى سياسى از راست تا چپ گسترده شد ، لويى بلان كه در آنزمان رهبر سوسسيال دمكراتها بود و رهبرى جناح چپ دولت موقت را در دست داشت اعتقاد داشت كه تا زمانى كه مصلحت انقلاب اقتضا ميكند مراجعه به آراى عمومى ضرورتى نخواهد داشت .در همان زمان ماركس به عنوان ويراستار نشريه طيف چپ آلمانى نوشت " ايجاد هر دولت موقت پس از انقلاب نياز به ديكتاتورى، آنهم ديكتاتورى پر انرژى دارد ، ما از همان آغاز كار با بكار نبردن ديكتاتورى و بدون در هم شكستن و از ميان بردن فورى بقاياى موسسات كهن ، به كمپهاوزن ها باج داديم (م.آ. ماركس و انگلس، انگليسى جلد 7. ص 430) . در اينجا ديكتاتورى پرولتاريا مد نظر نبود زيرا هدف ماركس در آن مقطع حاكميت طبقه كارگر نبود ، بلكه بقدرت رسيدن بورژوا ليبرال بود كه به وظيفه تاريخى خود مبنى بر ريشه كن كردن بقاياى فئوداليسم و تاسيس يك جامعه دمكراتيك بورژوايى عمل كرده تا پرولتاريا بتواند جنبش و مبارزه طبقاتى خود را براى پيروزى احتمالى تكامل بخشد اما بخش بزرگى از بورژوازى آلمان از اجراى اين سناريو سرباز زد و به مثابه تكيه گاهى بر عليه پرولتاريا تبديل شدند . همانطور كه در مانيفست كمونيست هم آمده ، طبقه حاكم همواره از شبح انقلابات كمونيستى برخود ميلرزند كه اين ترس و اضطراب بيش از هر چيزى روى ادبيات بكار گرفته از سوى آنان تاثير می گذاشت ، در آن زمان صحبت از ديكتاتورى و يا فوق استبداد به شيوه دايمى نويسندگان بورژوايى تبديل شده بود و تلاش داشتند كه مفهوم ديكتاتورى پرولتاريا را معادل دوران وحشت زاى ارسطو و افلاطونى قرار دهند . بورژوازى همواره پنهان می كرد كه دمكراسى بورژوايى چيزى جز نوعى از ديكتاتورى طبقه ستمگر نيست و ترس از بوجود آمدن شرايطى كه در آن بتوان اكثريت عظيم جامعه كه نقش اصلى در توليد را دارند بر سرنوشت خود تحت حاكميت پرولتاريا باشند به خود ميلرزيده و سعى بر تحريف واژه ديكتاتورى پرولتاريا می نمودند كه اين تلاش توانست بخشهايى از گرايشات چپ را هم با خود همراه كند تا جايى كه مدعى گردند كه عبارت ديكتاتورى پرولتاريا ماركسيستى نبوده ، درست در اوایل سال 1848 بود كه ماركس به اين نتيجه رسيد كه پرولتاريا براى ساخت جامعه كمونيستى قبل از هر چيز بايد قدرت سياسى را تسخير كند كه اين جمله نقش كليدى و اساسى را در انديشه هاى ماركس بازى كرد . بطوريكه واژه هاى متعددى كه معناى يكسانى را دارا بودند در ادبيات او پديدار گشتند مثل تسخير قدرت سياسى ٬ حاكميت پرولتاريا و در شرايطى مشخص ديكتاتورى پرولتاريا . سلطه مطلق سياسى طبقه كارگر چنان در انديشه هاى او ريشه دواند تا بصورت بخشى از مانيفست كمونيست درآمد كه اينطور بيان شده : هدف بيواسطه كمونيستها همانند همه احزاب پرولترى مبدل كردن پرولتاريا به يك طبقه ، سرنگونى سلطه بورژوازى و كسب قدرت سياسى توسط طبقه كارگر است . ماركس دقيقا از همان شيوه اى كه از سلطه پرولتاريا براى دولت كارگرى استفاده كرده از عبارت ديكتاتورى پرولتاريا هم در دوره هاى مختلفى استفاده كرده است . عبارت ديكتاتورى پرولتاريا توسط ماركس بيشتر در نامه ها آورده شده و تا جايى كه اسناد آن در دست است به آنها اشاره اى می كنم : در اولين فصل كتاب جنگ طبقاتى در فرانسه ماركس اشاره می كند كه در جريان انقلاب فرانسه شعار شجاعانه زير پديدار شد : سرنگونى بورژوازى ! ديكتاتورى طبقه كارگر ! درجايى ديگر از همان كتاب : پرولتاريا هنوز نمی توانست از طريق تكامل بقيه طبقات ، ديكتاتورى انقلابى را بدست آورد . (م.آ. انگليسى. جلد 10 . 77) ماركس در كتاب جنگ طبقاتى در فرانسه تلاش داشت كه در مقابل سوسياليسم صورتى بلانكى موضع گيرى كند و مفهوم انقلاب كمونيستى را بر بسترى از درك حاكميت طبقه كارگر ارائه دهد كه سوسياليسم خود را اينگونه توضيح می دهد : اين سوسياليسم عبارت است از اعلام تداوم انقلاب، ديكتاتورى طبقاتى پرولتاريا همچون نقطه گذار ضرورى به امحاى طبقاتى بطور كلى ... .( همانجا) لازم به توضيح است كه مفهوم ديكتاتورى همواره همان ديكتاتورى طبقاتى مد نظر ماركس است . در آوريل سال 1850 بار ديگر عبارت ديكتاتورى پرولتاريا در مقابل ما ظاهر می شود . در آن زمان ماركس و دوستانش اتحاديه كمونيستى را تشكيل داده بودند و در لندن دوران تبعيد را می گذراندند و در تلاش ائتلاف با ديگر گروه هاى انقلابى آندوران بودند اما تفكر قالب بر اكثر آن گروه ها نظريات چپ چارتيستها بود ، در همان زمان سندى از سوى ماركس بعنوان سند پيشنهادى براى ائتلاف ارائه شد كه اولين ماده آن اينگونه بود : هدف انجمن عبارت است از براندازى طبقات ممتاز، اعمال ديكتاتورى پرولترها بر اين طبقات ، حفظ تداوم انقلاب تا تحقق كمونيست . ( دوتوكويل.رژيم كهن و انقلاب فرانسه. 167) ماركس با استفاده صريح اين واژه نشان ميداد كه در مقابل شبه انقلابيون شيوه ديگرى هم براى انقلابى بودن وجود دارد و آن شيوه ماركس بود . در سال 1851 ويد ماير كه سردبير نشريه اى چپ در آلمان بود به آمريكا گريخت و در آنجا مقاله اى به نام ديكتاتورى پرولتاريا منتشر كرد كه موجب يكسرى مكاتبات ميان او و ماركس گرديد كه ماركس در توضيحى خطاب به ويد ماير نامه اى حاوى اين مطالب نوشت : كار جديد من اينست كه 1) نشان داده ام كه وجود طبقات با مرحله تاريخى معينى از تكامل توليدى بستگى دارد 2) كه مبارزه طبقاتى ضرورتا به ديكتاتورى پرولتاريا مى انجامد 3) كه اين ديكتاتورى خود فقط عبارتست از گذار به امحاى طبقات و به جامعه اى بى طبقه ( نامه ماركس به ويد ماير، 5 مارس 1852 ، م.آ. انگليسى ، جلد 7 ، 430) . پس از آن در جريان انترناسيونال اول ماركس چندين بار از عبارت ديكتاتورى طبقه كارگ در مقابله با نظرات بلانكى و چارتيستها استفاده كرده است . پس از مرگ ماركس اين واژه براى 8 سال مورد استفاده قرار نگرفت تا انگلس بر سر بررسى كتاب نقد برنامه گوتا در يك سرى نامه هايى به دوستان خود در تشريح ماترياليسم تاريخى بار ديگر از اين عبارت استفاده كرد ، در يكى از اين نامه ها خطاب به دوستى می گويد : به هجدهم برومر نگاه كن ، اگر قدرت سياسى فاقد قدرت اقتصادى است ، پس چرا ما براى ديكتاتورى سياسى پرولتاريا مبارزه مي كنيم ؟ " ( نامه به اشميت ، 27 اكتبر ، ص 189 ). انگلس در زمانى كه بروى چاپ جديد كتاب جنگ داخلى در فرانسه كار مي كرد تحليلى را به نگارش درآورد كه در آن خطاب به جريانات سوسيال دمكراسى اينگونه نوشت : بسيار خوب ! آقايان مي خواهيد بدانيد ديكتاتورى پرولتاريا مشابه چيست ؟به كمون پاريس نگاه كنيد ، اين ديكتاتورى پرولتاريا است . ( مقدمه انگلس بر كتاب مبارزه طبقاتى در فرانسه) . باز هم در مجادله با گرايشات سوسيال دمكراسى انگلس اينگونه مي گويد : اگر قرار است تحولى صورت بگيرد اين است كه حزب ما و طبقه كارگر تنها تحت شكل يك جمهورى دمكراتيك ميتواند به قدرت برسد ، اين همانطور كه انقلاب كبير فرانسه نشان داد حتى شكل ويژه ديكتاتورى پرولتارياست. ( انگلس، نقد به برنامه ارفورت ) . در آخرين سالهاى عمر انگلس بار ديگر در يك سرى نامه نگاريها با پلخانف جوان مباحث مربوط به " ديكتاتورى پرولتاريا " توسط انگلس تشريح شد كه بيشتر يصورت نقل قول از او در اسناد مختلف جمع آورى شده كه چند سال بعد حزب سوسيال دمكرات كارگرى روسيه اولين سازمان سوسياليستى در جهان بود كه اصطلاح ديكتاتورى پرولتاريا را رسما وارد اساسنامه خود كرد .
کارل مارکس برای اولین بار ترکیب دو واژه ی دیکتاتوری و پرولتاریا را در مقالاتی که مبارزه ی طبقاتی در فرانسه نام گرفت ٬ آورد . لازم به ذکر است که کلمه ی دیکتاتوری در آن زمان مفهومی همچون استبداد نداشت . دیکتاتورا نهاد مهمی در رم باستان بود که سال ها پا بر جا بود و در شرایط اضطراری ٬ اعمال قدرت می کرد و از خطرات احتمالی در جهت براندازی جمهوری رم باستان جلوگیری می کرد . به طور مشخص ٬ دیکتاتورا برای مقابله با آنچه امروز دیکتاتوری است ٬ بنیان گذاشته شده بود . پس مفهوم دیکتاتوری که بیانگر نظر مارکس بود ٬ به مفهوم فعلی آن بستگی ندارد . دیکتاتوری جمهوری رم باستان با آمدن ژولیوس سزار که خود را دیکتاتوری ابدی معرفی کرد ٬ به پایان رسید و دیکتاتور معنای جدیدی به خود گرفت . معنای امروزی خود را ! نهاد نظامی و ... که تفاوت های بنیادین با آنچه دیدگاه ِ مارکس بود ٬ دارد . نهاد رم باستان مشروعیت خود را از قانون اساسی می گرفت و در مدت زمان محدودی امکان اجرایی داشت ٬ اما نهادهاى حكومت نظامى در دوره هاى بحران يك رژيم بر پایه ی سرکوب اعمال قدرت می کنند . در پی شکست انقلاب کمون پاریس مباحث مربوط به ديكتاتورى پرولتاريا بسیار جدی شد . نیندیشیدن چاره ی درست حفظ انقلاب و آزاد گذاشتن ضد انقلاب ها و از بین نبردن ماشين دولت شکست انقلاب را همراه آورد . در انقلاب فرانسه ژيروندنهاعلاقمند بودند كه ديكتاتورى كنوانسيون ملى و يا ديكتاتورى كمون پاريس ( دمكراتيك ترين بيان جنبش هاى توده اى از پايين) را مورد انكار قرار دهند و در همان زمان عبارت ديكتاتورى پرولتاريا به شكل سازمان سياسى نوينى به نام توطئه براى برابرى توسط بابوف در دنباله شكست انقلاب تشكيل شد و با نشر كتابى در همين زمينه توسط بونارتى سياست هاى ژاكوبنى - كمونيستى سازمان تشريح شد كه تا چند دهه محور پايه اى آموزشهاى بلانكيست ها شد ، بونارتى از استفاده عبارت ديكتاتورى واهمه داشت و به همين خاطر عبارت حكومت انقلابى را جايگزين آن كرد و معتقد بود كه حكومت انقلابى، ديكتاتورى يك گروه كوچك از انقلابيون است كه وظيفه دارند انقلاب را تا زمان گذر از گزندها حفظ كنند ، اما آنها توضيح نميدادند كه اين مدت چقدر خواهد بود و از سوى ديگر گروه كوچك انقلابى بر چه اساسى انتخاب ميگردند و بعدها ماركس طى مقاله مفصلى در بررسى انقلاب كمون به اين نكته اشاره كرد كه تنها توده هاى مردم و از پايين قادر خواهد بود ديكتاتورى خود را براى حفظ دستاوردهاى انقلاب اعمال كنند و منظور ديكتاتورى يك طبقه بود نه گروهى كه خود را نماينده آن طبقه ميدانند، بلانكيست ها بحث ديكتاتورى پاريس را مطرح كردند كه در آن به خاطر عدم حمايت دهقانان و پيشه وران از انقلاب معتقد بودند بايستى اين ديكتاتوى بر شهرستانها اعمال شود ، همانگونه كه شاهديم مفهوم ديكتاتورى از نظر بلانكيستها حكومت نظامى و دوره بحران را داشت در حالى كه از نقطه نظر ماركسيستى حاكميت پرولتاري بمثابه عالى ترين شكل دمكراسى معرفى گرديده بود. انقلابات بنا بر ماهيت خود دوره هاى اداره بحران و قدرت اضطرارى هستند كه در آنها قوانين بر هم ريخته و ديگر هيچ كس حتى ضد انقلابيون هم اعتبارى براى قانون قائل نيستند . كه اين رخداد در انقلاب فرانسه بوضوح مشاهده شد و اعمال ديكتاتورى كاويناك سر آغاز جديدى را در اين مبحث رغم زد كه چگونه ميتوان از انقلاب محافظت كرد ؟ دامنه اين بحت در تمام طيف هاى سياسى از راست تا چپ گسترده شد ، لويى بلان كه در آنزمان رهبر سوسسيال دمكراتها بود و رهبرى جناح چپ دولت موقت را در دست داشت اعتقاد داشت كه تا زمانى كه مصلحت انقلاب اقتضا ميكند مراجعه به آراى عمومى ضرورتى نخواهد داشت .در همان زمان ماركس به عنوان ويراستار نشريه طيف چپ آلمانى نوشت " ايجاد هر دولت موقت پس از انقلاب نياز به ديكتاتورى، آنهم ديكتاتورى پر انرژى دارد ، ما از همان آغاز كار با بكار نبردن ديكتاتورى و بدون در هم شكستن و از ميان بردن فورى بقاياى موسسات كهن ، به كمپهاوزن ها باج داديم (م.آ. ماركس و انگلس، انگليسى جلد 7. ص 430) . در اينجا ديكتاتورى پرولتاريا مد نظر نبود زيرا هدف ماركس در آن مقطع حاكميت طبقه كارگر نبود ، بلكه بقدرت رسيدن بورژوا ليبرال بود كه به وظيفه تاريخى خود مبنى بر ريشه كن كردن بقاياى فئوداليسم و تاسيس يك جامعه دمكراتيك بورژوايى عمل كرده تا پرولتاريا بتواند جنبش و مبارزه طبقاتى خود را براى پيروزى احتمالى تكامل بخشد اما بخش بزرگى از بورژوازى آلمان از اجراى اين سناريو سرباز زد و به مثابه تكيه گاهى بر عليه پرولتاريا تبديل شدند . همانطور كه در مانيفست كمونيست هم آمده ، طبقه حاكم همواره از شبح انقلابات كمونيستى برخود ميلرزند كه اين ترس و اضطراب بيش از هر چيزى روى ادبيات بكار گرفته از سوى آنان تاثير می گذاشت ، در آن زمان صحبت از ديكتاتورى و يا فوق استبداد به شيوه دايمى نويسندگان بورژوايى تبديل شده بود و تلاش داشتند كه مفهوم ديكتاتورى پرولتاريا را معادل دوران وحشت زاى ارسطو و افلاطونى قرار دهند . بورژوازى همواره پنهان می كرد كه دمكراسى بورژوايى چيزى جز نوعى از ديكتاتورى طبقه ستمگر نيست و ترس از بوجود آمدن شرايطى كه در آن بتوان اكثريت عظيم جامعه كه نقش اصلى در توليد را دارند بر سرنوشت خود تحت حاكميت پرولتاريا باشند به خود ميلرزيده و سعى بر تحريف واژه ديكتاتورى پرولتاريا می نمودند كه اين تلاش توانست بخشهايى از گرايشات چپ را هم با خود همراه كند تا جايى كه مدعى گردند كه عبارت ديكتاتورى پرولتاريا ماركسيستى نبوده ، درست در اوایل سال 1848 بود كه ماركس به اين نتيجه رسيد كه پرولتاريا براى ساخت جامعه كمونيستى قبل از هر چيز بايد قدرت سياسى را تسخير كند كه اين جمله نقش كليدى و اساسى را در انديشه هاى ماركس بازى كرد . بطوريكه واژه هاى متعددى كه معناى يكسانى را دارا بودند در ادبيات او پديدار گشتند مثل تسخير قدرت سياسى ٬ حاكميت پرولتاريا و در شرايطى مشخص ديكتاتورى پرولتاريا . سلطه مطلق سياسى طبقه كارگر چنان در انديشه هاى او ريشه دواند تا بصورت بخشى از مانيفست كمونيست درآمد كه اينطور بيان شده : هدف بيواسطه كمونيستها همانند همه احزاب پرولترى مبدل كردن پرولتاريا به يك طبقه ، سرنگونى سلطه بورژوازى و كسب قدرت سياسى توسط طبقه كارگر است . ماركس دقيقا از همان شيوه اى كه از سلطه پرولتاريا براى دولت كارگرى استفاده كرده از عبارت ديكتاتورى پرولتاريا هم در دوره هاى مختلفى استفاده كرده است . عبارت ديكتاتورى پرولتاريا توسط ماركس بيشتر در نامه ها آورده شده و تا جايى كه اسناد آن در دست است به آنها اشاره اى می كنم : در اولين فصل كتاب جنگ طبقاتى در فرانسه ماركس اشاره می كند كه در جريان انقلاب فرانسه شعار شجاعانه زير پديدار شد : سرنگونى بورژوازى ! ديكتاتورى طبقه كارگر ! درجايى ديگر از همان كتاب : پرولتاريا هنوز نمی توانست از طريق تكامل بقيه طبقات ، ديكتاتورى انقلابى را بدست آورد . (م.آ. انگليسى. جلد 10 . 77) ماركس در كتاب جنگ طبقاتى در فرانسه تلاش داشت كه در مقابل سوسياليسم صورتى بلانكى موضع گيرى كند و مفهوم انقلاب كمونيستى را بر بسترى از درك حاكميت طبقه كارگر ارائه دهد كه سوسياليسم خود را اينگونه توضيح می دهد : اين سوسياليسم عبارت است از اعلام تداوم انقلاب، ديكتاتورى طبقاتى پرولتاريا همچون نقطه گذار ضرورى به امحاى طبقاتى بطور كلى ... .( همانجا) لازم به توضيح است كه مفهوم ديكتاتورى همواره همان ديكتاتورى طبقاتى مد نظر ماركس است . در آوريل سال 1850 بار ديگر عبارت ديكتاتورى پرولتاريا در مقابل ما ظاهر می شود . در آن زمان ماركس و دوستانش اتحاديه كمونيستى را تشكيل داده بودند و در لندن دوران تبعيد را می گذراندند و در تلاش ائتلاف با ديگر گروه هاى انقلابى آندوران بودند اما تفكر قالب بر اكثر آن گروه ها نظريات چپ چارتيستها بود ، در همان زمان سندى از سوى ماركس بعنوان سند پيشنهادى براى ائتلاف ارائه شد كه اولين ماده آن اينگونه بود : هدف انجمن عبارت است از براندازى طبقات ممتاز، اعمال ديكتاتورى پرولترها بر اين طبقات ، حفظ تداوم انقلاب تا تحقق كمونيست . ( دوتوكويل.رژيم كهن و انقلاب فرانسه. 167) ماركس با استفاده صريح اين واژه نشان ميداد كه در مقابل شبه انقلابيون شيوه ديگرى هم براى انقلابى بودن وجود دارد و آن شيوه ماركس بود . در سال 1851 ويد ماير كه سردبير نشريه اى چپ در آلمان بود به آمريكا گريخت و در آنجا مقاله اى به نام ديكتاتورى پرولتاريا منتشر كرد كه موجب يكسرى مكاتبات ميان او و ماركس گرديد كه ماركس در توضيحى خطاب به ويد ماير نامه اى حاوى اين مطالب نوشت : كار جديد من اينست كه 1) نشان داده ام كه وجود طبقات با مرحله تاريخى معينى از تكامل توليدى بستگى دارد 2) كه مبارزه طبقاتى ضرورتا به ديكتاتورى پرولتاريا مى انجامد 3) كه اين ديكتاتورى خود فقط عبارتست از گذار به امحاى طبقات و به جامعه اى بى طبقه ( نامه ماركس به ويد ماير، 5 مارس 1852 ، م.آ. انگليسى ، جلد 7 ، 430) . پس از آن در جريان انترناسيونال اول ماركس چندين بار از عبارت ديكتاتورى طبقه كارگ در مقابله با نظرات بلانكى و چارتيستها استفاده كرده است . پس از مرگ ماركس اين واژه براى 8 سال مورد استفاده قرار نگرفت تا انگلس بر سر بررسى كتاب نقد برنامه گوتا در يك سرى نامه هايى به دوستان خود در تشريح ماترياليسم تاريخى بار ديگر از اين عبارت استفاده كرد ، در يكى از اين نامه ها خطاب به دوستى می گويد : به هجدهم برومر نگاه كن ، اگر قدرت سياسى فاقد قدرت اقتصادى است ، پس چرا ما براى ديكتاتورى سياسى پرولتاريا مبارزه مي كنيم ؟ " ( نامه به اشميت ، 27 اكتبر ، ص 189 ). انگلس در زمانى كه بروى چاپ جديد كتاب جنگ داخلى در فرانسه كار مي كرد تحليلى را به نگارش درآورد كه در آن خطاب به جريانات سوسيال دمكراسى اينگونه نوشت : بسيار خوب ! آقايان مي خواهيد بدانيد ديكتاتورى پرولتاريا مشابه چيست ؟به كمون پاريس نگاه كنيد ، اين ديكتاتورى پرولتاريا است . ( مقدمه انگلس بر كتاب مبارزه طبقاتى در فرانسه) . باز هم در مجادله با گرايشات سوسيال دمكراسى انگلس اينگونه مي گويد : اگر قرار است تحولى صورت بگيرد اين است كه حزب ما و طبقه كارگر تنها تحت شكل يك جمهورى دمكراتيك ميتواند به قدرت برسد ، اين همانطور كه انقلاب كبير فرانسه نشان داد حتى شكل ويژه ديكتاتورى پرولتارياست. ( انگلس، نقد به برنامه ارفورت ) . در آخرين سالهاى عمر انگلس بار ديگر در يك سرى نامه نگاريها با پلخانف جوان مباحث مربوط به " ديكتاتورى پرولتاريا " توسط انگلس تشريح شد كه بيشتر يصورت نقل قول از او در اسناد مختلف جمع آورى شده كه چند سال بعد حزب سوسيال دمكرات كارگرى روسيه اولين سازمان سوسياليستى در جهان بود كه اصطلاح ديكتاتورى پرولتاريا را رسما وارد اساسنامه خود كرد .
پریسا ادیب
1 دسامبر 2008
نظرات