غروب سیاست

نگاهی گذرا به شورش هایی که از هفتمِ دی ماه سال هزار و سیصد و نود و شش در ایران آغاز شد.
گویی از این پس باید چرخش روزها را با غروب خورشید بشماریم. باشد تا روزی خورشید ما هم بتابد. اکنون که این متن به نگارش در می آید؛ شش شب از هفتم دی ماه گذشته است. حوادث با سرعتی اعجاب انگیز یکی پس از دیگری از راه رسیدند. اعتراضات اخیر فاقد ایفای نقش کارگران به مثابه یک طبقه است. اعتراضاتی که در اولین گام های خود خشمی هیستریک را بازنمایی می کند. تاکنون، تنها هژمونی موجود و از پیش تدارک دیده شده که توان پیوستن به این خشم ویرانگر را داشته است، پروژه لیبرال سکولار پرو غرب است که در طرح و نقشه ای امپریالیستی قوام گرفته است. با وجود زمینه های کافی برای بروز نارضایتی های کارگری و خشم کارگران در این اعتراضات، نشانی از حضور کارگران به مثابه طبقه دیده نمی شود. طبقه ای مسلح به پروژه ای سیاسی که بتواند منفعتی همگانی را برای نوع بشر از خود به نمایش بگذارد. اما نباید غافل بود که طبقه سرکوب شده در تندپیچ های پر شتاب حوادث می تواند پروژه‌های تبیین شده‌ای را که مجال نیافته‌اند به آزمون تاریخ درآیند بر روی صحنه مبارزه طبقاتی به نمایش بگذارد. پروژه هایی که ممکن است توان و ظرفیت کافی برای در اختیار گرفتن رهبری عملی جامعه را در اختیار داشته باشند.
در شش غروب سیاست تاریک در ایران تقریبا همه جریانات سیاسی اعلام موضع کرده اند. متاسفانه از تعداد گروه ها و جریاناتی که هر کدام تا حدی از اتحاد با ارتجاع سبز مبرا بودند کاسته شده است. اقلیتی که در طوفان وقایع 88 صندوق داغ انتخابات را استحاله حاکمیت تصور نکردند و پروژه انقلاب مخملی که از جانب نیروهای پرو غرب تدارک دیده شده بود را پشتیبانی ننمودند. این اقلیت اکنون صفوف خلوت تری دارد و بخشی از آن نیروها هیجان زده از دل یک اعتراض اقتصادی معیشتی که به دام افق سرنگونی طلبی در غلتیده است و از این شورش ها انتظار و امید انقلاب رهایی بخش دارند. از دل این اقلیت های بعضا پراکنده، خط سیاسی معرفه ای متولد نشد. خط سیاسی ای که می توانست در موقعیت حساس کنونی نقش فعال تری ایفا کند. کنش امتناع از وقایع ۸۸ می توانست و می بایست کنش مقاومت در برابر برنامه های ام‍پریالیستی را تبدیل به پرچم مبارزات آتی کند. در این شش غروب گذشته عمده مطالب منتشر شده از سوی نیروهای چپ موضع دفاع از اعتراضات اخیر را با خود به همراه داشته است. موضعی مغشوش که فیل را در میانه نمی بیند اما به سوسک روی دیوار حمله ور شده است. اینان خود را کوشندگان راه کارگر می دانند بی اینکه هیچ وظیفه ای برای خود تصور کرده باشند. در اکثریت قابل توجه این اعلام مواضع برای دخالت ام‍پریالیستی و خطرات آن هیچ وزنی متصور نشده اند. طرح و نقشه پرولتری و طبقاتی امری است به کل غایب که با هوچی گری و صداهای کر کننده سعی می کنند فقدان آن انکار شود. هیچ چشم اندازی برای مقابله با بورژوازی وجود ندارد. هدف؛ تنها نابودی نظام حاکم است. دشمن مشترک اسم رمز این مبارزه ی شتر گاو پلنگ است. مبارزه ای که حمله به نظام را گاهی با جعلی تردستانه به اسم مبارزه با بورژوازی حاکم در دکان خود می فروشد. این یک دروغ بزرگ است! اگر غیر از این بود و هدف مبارزه با سرمایه داری بود، نمی شد در اتحاد با هر بورژوا و خرده بورژوایی علیه دشمن مشترک تشکیل جبهه داد. آیا غیر از این است که به جز سرنگونی حاکمیت به هر قیمتی مساله دیگری روی این میز قرار ندارد؟ همین اصرار بر سرنگونی و استواری بر تحلیل سرنگونی طلبی است که مانع از تشکیل یک پروژه غیر بورژوایی می شود. مبارزین هزار رنگ و هزار چهره یا پای صندوق های رای به قصد استحاله نظام دخیل می‌بندند، یا در هر سنگری با هدف تباهی نظام حاکم می‌جنگند(حتی سنگر بن سلمان). این دوگانه فساد و تباهی دو بال جنبش سرنگونی طلبی هستند. جنبشی زهر آگین مسلح به نیش دخالت امپریالیستی که با نفس خود هر مقوله ی پاکی را می تواند به تعفنی غیرقابل تحمل تبدیل کند.
***
کمی در تاریخ، به عقب بازگردیم. از ابتدای شکل گیری رژیم انباشت نئولیبرالی، بحران نیز با آن همراه بوده است. پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه 70 میلادی بحران سرمایه خود را متناوبا به شکل رکود و تورم به نمایش می گذاشت. بحرانی فزاینده که بروز سیاست های جدید را اجتناب ناپذیر کرد. سیاست‌هایی که با تهاجم به خدمات عمومی، مقررات زدایی و گشایش دست بازار پاسخ گرفت. این سیاست‌های به اصطلاح منعطف برای به تعویق انداختن بحران سرمایه و جابجا کردن بحران برگزیده می شوند. در واقع این گفتمان تعدیلی بود بر سیاست های پیشین. تعدیلی ساختاری که باید لباس از تن سرمایه بیرون می آورد و هرچه عریان تر به مصاف طبقه کارگر می رفت. بی حقوقی، سرکوب دستمزدها، بی خانمانی و فشارهای خرد کننده ای که رابطه سرمایه بر طبقه کارگر تحمیل می کند، بخشی از این جلوه گری عریان سرمایه است. جلوه گری ای که هیچ درجه ای از اغواگری را برای توده های کارگر به همراه ندارد، اگرچه برای صاحبان سرمایه و دولت ها چون نعمتی از آسمان فرود می آید.
بحران شتاب گیرنده سرمایه در ابعادی جهانی گفتمان بی مایه ی نئولیبرالیسم را هرچه بیشتر دچار زوال می کند، هر اندازه که این گفتمان قدرت اغواگری خود را از دست می دهد، نیروی پیشران نظامی آن میلیتانت تر حرکت می کند. در چنین شرایطی تضاد کار و سرمایه نیز به محسوس ترین سطوح خود نزدیک می شود و طبقه کارگر به میزان تشکل یابی خود بیش از پیش وارد صحنه می شود. در صورت بروز ضعف سازمانی و سیاسی طبقه، امکان عروج دست راستی ترین احزاب و جریانات سیاسی محقق می شود.
عنصر رهایی بخشی و رفاه عمومی، زیر بنای هر گفتمانی است، حتی زمانی که گروه محکومین را با درفش داغ می کنند، اصل همان «رهایی بخشی است»، این رنجی است اجتناب ناپذیر که باید تحمل گردد، تا دنیای بهتری ساخته شود. اما سیاست های ریاضتی نئولیبرالی، درفشی بود که در صریح ترین شکل ممکن گداخته می شد. بدین خاطر گفتمان نئولیبرالی بدون قدرت و خشونت امپریالیسی امکان تدوین نمی یافت. اهرم سرکوب، بهره کشی افسار گسیخته،کودتا و جنگ های ویرانگر است که پیش از انعقاد هر کلامی به حرکت درمی آید.
این پیروزمندان جنگنده در پیشگاه محکومینی که داغ درفش نئولیبرالیسم را بر تن دارند، سخنرانی می کنند تا گفتمان خود را بسازند. شما داغ خورده اید تا اداره اقتصاد به دست مردم بیفتد. شما از شر خدمات عمومی دولت رها شده اید تا آزاد باشید و خدمات با کیفیت را در بازار بدست بیاورید. ما برای آزادی و حقوق شما دخالت و حمله های بشر دوستانه تدارک دیده ایم و هزینه های هنگفتی متحمل شده ایم، فقط و فقط برای آزادی نوع بشر!
پیش لرزه هایی که زمین سیاست در جهان را هرروز به لرزه وا می دارد، نتیجه بحران مستمری است که دو طبقه متخاصم را وا می دارد در مورد مسیر آتی جامعه تصمیم بگیرند. اعتراضاتی که از هفتم دی ماه در ایران شاهد آن هستیم را نباید خارج از این بحران بررسی کرد.
ایران پس از انقلاب 57 خارج از دایره سلطه امپریالیسم قرار می گیرد و دولت بورژوایی پیروز انقلاب نیز با پذیرش این دستاورد انقلابی در راستای حفظ و نجات رابطه سرمایه حرکت می کند. دولت جمهوری اسلامی از ابتدای تسخیر قدرت توسط دولت موقت تاکنون همواره هزینه های مقابله با امپریالیسم را متحمل شده است. بحران شدید اقتصادی در پایان جنگ هشت ساله همه بخش های اقتصاد جامعه ی ایران را در بر می گیرد. اگر چه دولت وقت خارج از نفوذ امپریالیسم قرار داشت و پذیرش نئولیبرالیسم دررابطه ای امپریالیستی صورت نگرفت، اما نقش امپریالیسم آمریکا در تحریم ها و تداوم جنگ و تحمیل هزینه های گزاف آن انکار ناپذیر است و عاملی است کلیدی که ادامه انباشت در مسیر پیشین را غیر ممکن می کند. تعدیل های ساختاری در اقتصاد ایران و شیوه های نوین مقررات یابی یا مقررات زدایی از بازار و معرفی بخش خصوصی به عنوان ناجی از سال 68 تا کنون مواجهه ای است پراگماتیستی برای پیش برد امر انباشت. خارج بودن دولت بورژوایی ایران از دایره سلطه امپریالیستی موجب نشد که رشد سرمایه در ایران برون از رژیم انباشت جهانی پیگیری شود. جایگاه کنونی جمهوری اسلامی در تقابل با امپریالیسم آمریکا نیز باعث نمی شود تا از بحران رژیم انباشت نئولیبرالی بیرون قرار بگیرد.
بحران سرمایه در ایران را نباید به ناکارآمدی دولت های جمهوری اسلامی ترجمه کرد. این بحرانی است منتج از ناکار آمدی سرمایه. تضاد همه گیر سرمایه امری استثنایی برای اقتصاد ایران نیست. آنان که بر منطق سرنگونی طلبی تئوری خود را استوار می کنند همواره محتوای بحران در جمهوری اسلامی را در ناکار آمدی نظام به عنوان حاکمیتی استثنایی و نامتعارف پی گرفته اند. این حرکتی است بورژوایی در پهنه سیاست که توپ را در زمین بازی بورژوازی پرو غرب می اندازد. این یک جابجایی قدرت نیست. در واقع هیچ بخشی از بورژوازی خارج از حاکمیت کنونی نمی تواند خارج از طرح و نقشه امپریالیسم بازی کند. شکل گیری جنگ داخلی و پروژه سوریه سازی امری نیست که هیچ نیروی بورژوایی بتواند از آن پیشگیری کند. این سرنوشت محتوم برای بورژوازی منطقه خاور میانه چنان پر رنگ است که در جابجایی های قدرت در عرصه انتخابات هم احتمال پیاده سازی طرح و نقشه های امپریالیستی ممکن می شود، همان طور که در انتخابات 88 بخشی از بدنه بورژوازی داخل حاکمیت تبدیل به پیاده نظام امپریالیسم گشت. با این فرض، عرصه سیاست بورژوایی دچار چنان انسدادی است که تمامی کنشگران آن را می توان در یک طرح کلی ویرانگر توصیف نمود. نا کارآمدی ای که باعث می شود در یک روند طبیعی هرگز این بورژوازی مخرب به عنوان نماینده انباشت سرمایه نتواند سکان اداره دولت بورژوایی را به دست گیرد. اگرچه ممکن است به عنوان نماینده تخریب خلاق برای پیشبرد امر انباشت درخدمت سرمایه جهانی اداره بخشی از جامعه را تحت عنوان دولت های کوچک محلی در اختیار گیرد. اگر بپذیریم که افق لیبرال پرو غرب تنها هژمونی حی و حاضر عرصه سیاست ایران است، هر جنبشی با افق بورژوایی که تحت لوای این هژمونی حرکت کند تبدیل به نیروی ارتجاعی می گردد، هر اندازه هم که محتوای زمینه ای جنبش متفاوت باشد توفیری ایجاد نمی کند. جنبشی که با وضوح کامل افقی ضد امپریالیستی را نپذیرد و خود را در اتحاد با نیروهای مقاومت منطقه تعریف نکند، توان ایجاد دگرگونی مثبت را از دست می دهد. در چنین شرایطی تنها نیرویی می تواند نوید تحول و دگرگونی دهد که از پیش در مبارزه ای ضد امپریالیستی چشم انداز، افق و مسیر آینده را مشخص کرده باشد.
اعتراضات اخیر به روشنی محتوایی اقتصادی و معیشتی دارند. زمینه این اعتراضات بحران سرمایه داری است، چه منتج از تخاصمات ژئوپلیتیک باشد که فرضا به شکل تحریم های فلج کننده ظاهر شوند، چه منتج از تناقض های ساختاری سرمایه داری که بحران آفرین است. این محتوایی است زمینی و واقعی، اعتراضات استوار بر این وضعیت هم حقانیت دارند، اما این حقانیت ضرورتا مترقی نیست. این اعتراضات حتی می تواند به شدت ارتجاعی باشد. افق و هژمونی غالب بر یک جنبش است که مترقی بودن یا ارتجاعی بودن آن جنبش را مشخص می کند. افقی که در حال حاضر به شکلی توده ای از جانب معترضین برگزیده خواهد شد، تنها هژمونی موجود است که همان هژمونی بورژوایی است. در تمامی بیانیه ها و اطلاعیه هایی که از جانب نیروهای چپ در حمایت از این اعتراضات صادر شده تاکید بر روی محتوای معیشتی و اقتصادی این اعتراضات است که هیچ چیز را توضیح نمی دهد. تمامی این نیروها برای اینکه هژمونی غالب بر جنبش را انکار کنند، سعی می کنند بخشی از صداها را فاکتور بگیرند. در این چند روز به تعداد تمام متن هایی که خوانده ام جمله ی «صرف نظر از این شعار» را شنیده ام. صرف نظر از «نه غزه نه لبنان»! صرف نظر از «شاهنشاه روحت شاد»! صرف نظر از «مرگ بر دیکتاتور» و … اما هیچ کدام از این ها قابل صرف نظر نیستند، چرا که فرم و افق این جنبش سرنگونی طلبانه و پرو غرب است. کسانی که برای فرار از پذیرش این واقعیت گمان می کنند چند شعار کمرنگ سر داده شده در دانشگاه تهران و کرمانشاه افق مذکور را مخدوش می کند، سر در برف فرو برده اند. شعار «نان، مسکن و آزادی» افق این جنبش را مشخص نمی کند. مرگ بر گرانی خصلت نمای این اعتراضات نیست. مرگ بر گرانی اشاره به محتوایی دارد که از پی آن شعارهای سرنگونی طلبانه سر داده می شود. مرگ بر گرانی هیچ است اما مرگ بر دیکتاتور همه چیز است. اعتراضاتی آشفته و سراسیمه که بهترین پوزیشن است برای پیشبرد طرح و نقشه امپریالیستی. برای پیشبرد افقی ارتجاعی که چون سانتریفیوژی شتاب دهنده همه چپ و راست مرتجع را یک دست می سازد.
انسدادی که در امر دگرگونی شاهد آن هستیم با نقش آفرینی نیروهای ضد امپریالیسم و کمونیست گشوده خواهد شد. اعتراضات اخیر دقیقه ای از شروع یک مبارزه است. مولفه ای به پهنه سیاست ایران افزوده شده است که نادیده انگاشتن آن کم از همراهی با ارتجاع سیاه عربی- اسراییلی نیست. هیچ حاکمیت بورژوایی توان حل تضادهای فزاینده طبقاتی را دارا نیست، این حکم عام در وضعیت خودویژه کنونی از هر حکمی خاص تر می گردد. حاکمیت سرمایه داری در ایران با تمامی فراکسیون های خود متهمان نابرابری و بی عدالتی و ظلم حاصل آن هستند. سرمایه داری و دولت سرمایه هیچ پاسخی برای رفع این نابرابری ها و بی عدالتی ها ندارد. این ضعف برآمده از سیطره دولت بورژوایی، جامعه ایران را به ورطه خطرناکی می کشاند که ویرانی آن خارج از تصور نیست. برخوردهای اخیر نشان از ناتوانی حاکمیت از درک توان نیروهای معترض در خیابان دارد.  این که نیروهای معارض توطئه می کنند هیچ پرسشی را پاسخ نمی دهد. همان طور که پذیرش برحق بودن مطالبات اقتصادی موضوعی را توضیح نمی دهد، چرا که در نهایت در هر دو عرصه حاکمیت بازنده است. آن گونه که در عرصه هژمونیک و گفتمانی، غائله را به ابررسانه های غرب واگذار کرده است، در حل مشکلات اقتصادی هم به جز پیگیری منفعت سرمایه راهی ندارد، بدین خاطر تنها راه باقی مانده برای خروج از این وضعیت، سرکوب امنیتی است. این همان ناتوانی ای است که نطفه اعتراضات کنونی را زنده نگاه خواهد داشت. دقیقه ای از حرکت به ثبت رسیده است و تنها راه برای اینکه دقایق آتی این حرکت آلوده به افق های ارتجاعی نگردد تبدیل مبارزه ضد امپریالیستی به یک سنگ محک برای افق آینده است.
در این راستا، باید قدم به قدم بازنگری کرد تا صفوف جنبش در رویارویی آینده پالایش شوند. اکنون باید تشکل های به اصطلاح کارگری به خاطر همراهی با افق سیاه بورژوایی بی رحمانه به نقد کشیده شوند و مواضع بینابینی که امکان اصلاح دارند مورد تاکید قرار گیرند. اگر در عرصه مبارزه کارگری این تشکل ها را متهم به این می کردیم که خارج از طبقه به دنبال محفل سازی هستند و تلاششان با مبارزه طبقه کارگر بی ارتباط است، در این لحظه شاهد آن هستیم که اینان هستی خود را به بورژوازی فروخته اند. در این مجال، بیانیه مشترکی که اتحادیه آزاد کارگران ایران، انجمن صنفی کارگران برق و فلز کرمانشاه، سندیکای نقاشان استان البرز و کانون مدافعان حقوق کارگر در این رابطه صادر کرده اند نباید به فراموشی سپرده شود و یا از نظر دور بماند.
این بیانیه بر یک محور اصلی استوار است. محور اصلی این است که صریح و سرراست این اعتراضات را به عنوان جنبشی سرنگونی طلبانه شناسایی کرده و پیرو آن امیدی برای آزادی و آزادی خواهی ترسیم می کنند که هیچ شقی از واقعیت را در خود ندارد.
این موضع گیری برآمده از کوری معرفتی نیست. هم داستانی شفاف با افق بورژوایی است. وقتی هیچ اشاره ای به سیر واقعی حوادث نمی شود و یکسره هر حرکتی در راستای سرنگونی را مترقی معرفی می کنند یک پیام بیشتر از آن متبلور نمی گردد و این پیام همراهی با چشم انداز بورژوایی است. حقیقت این است؛ تشکل هایی که خود را کارگری می دانند برای پیشبرد هژمونی ویرانگر بورژوایی سینه چاک می کنند.
» کسانی که تا دیروز هرگونه اعتراضات کارگری و مردمی حق طلبانه را با اتهامات امنیتی و محاکمه و زندان جواب می دادند و اینک در برابر خشم توفنده میلیونی مردم ایران، اعتراضات بر حق آنان را فتنه و فتنه گری می نامند باید بدانند که دیگر زمان تغییرات بزرگ و انسانی در این مملکت فرا رسیده است و هیچ نیروی سرکوبی را یارای مقاومت در برابر حق طلبی و آزادیخواهی ما کارگران و مردم ایران نخواهد بود».
به تک تک کلمات پاراگراف بالا دقت کنید. این همه ی حقیقتی است که این تشکل ها خود را در آن تعریف کرده اند. این تنها پروژه ای است که در نهان خانه ی محافل خود پرورش داده اند. گروه های مذکور اظهار می کنند که حاکمیت سرکوبگر است و اکنون هنگامه ی بروز خشم بنیان کن است! می گویند زمان تغییر بزرگ و انسانی فرا رسیده است! این ها شعارهایی کور و فریب دهنده هستند که فرش قرمز برای طرح و نقشه امپریالیسم پهن می کنند.
این تشکل ها ابراز می کنند که حاکمیت، اعتراضات بر حق را فتنه و معترضان را فتنه گر خوانده است. پیشتر هم در این باره سخن گفته شد که حقانیت محتوایی یک جنبش تعیین کننده نخواهد بود. مخالفت با حجاب اجباری به عنوان یک مطالبه و خواست، دارای محتوای ارتجاعی نیست، اما همین خواست در فرم ها و افق های ارتجاعی می تواند ویرانگر باشد. اصل قرار دادن تضاد سنت و مدرنیته برای پیشبرد طرح بورژوایی سکولار دموکراسی غربی که هم می تواند در انقلاب مخملی مورد استفاده قرار بگیرد، هم در پروژه سوریه سازی ایران توسط ارتجاع منطقه ای و امپریالیستی، این توانایی را دارد که از محتواهای برحق سود ببرد. پس حتی اگر مطالبات معیشتی و کارگری که برحق بودنشان بر کسی پوشیده نیست، نیز در فرمی سرنگونی طلبانه و بورژوایی قرار بگیرند ارتجاعی خواهند بود. آیا به راستی کنشگران انقلاب مخملی در ایران نباید به عنوان نیروهای ارتجاعی به رسمیت شناخته شوند؟ نام گذاری این کنشگران به نام فتنه گر چرا باید تشکل های کارگری فوق الذکر را برآشفته کند؟ به این خاطر که تشکل های مذکور خارج از منافع طبقه کارگر زاد و رشد کرده اند. به این خاطر که تشکل های مزبور به تعریف پروژه ای سیاسی برای طبقه کارگر قائل نبوده اند. نه تنها دست به تدوین پروژه ای سیاسی برای تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر نزده اند، بلکه پروژه بورژوایی را پیشاپیش به رسمیت شناخته اند. این تشکل ها زمانی که غائله انتخابات ۸۸ وارد فاز انقلاب مخملی شد، شادمانی زائدالوصفی ابراز کردند و جنبش وقت را جنبش انقلابی معرفی نمودند. اینان هیچ اقدامی علیه صف بندی هایی بورژوایی نکردند، بلکه خود تبدیل به پیاده نظام این جریانات شدند.
این گروه تاکید می کنند که دیگر هیچ نیروی سرکوبی یارای مقاومت در برابر حق طلبی و آزادیخواهی ما ندارد! آیا به غیر از جمهوری اسلامی نیروی دیگری مد نظر این هاست؟ گویی هیچ نیرویی جز حاکمیت نمی تواند منافع این طبقه را نیست و نابود کند. زمانی که شعار ‌روحت شاد شاهنشاه سر داده می شود، اینان بر آشفته نمی شوند. در برابر شعار نه غزه نه لبنان برآشفته نمی شوند، چرا که در همان صف ایستاده اند علیه کارگران. چطور می شود در صفوف طبقه کارگر بود و هیچ وظیفه ای برای خود متصور نشد؟ چرا یکی از این بیانیه صادر کنندگان خطرهایی که جنبش را تهدید می کند یادآور نشده اند؟ چرا افق هایی که بر این اعتراضات سایه افکنده اند را رسوا نکرده اند؟ چرا فراخوانی نداده اند تا کارگران صفوف منسجم خود را از ارتجاع رجوی پهلوی جدا کنند؟ طرح و نقشه پرولتری و طبقاتی این تشکل ها برای مقابله با بورژوازی چیست؟ آیا غیر از این است که به جز سرنگونی نظام حاکم به هر قیمتی، مساله دیگری روی این میز قرار ندارد؟ همین اصرار بر سرنگونی و استوار شدن بر تحلیل سرنگونی طلبی است که مانع از تشکیل یک پروژه غیر بورژوایی می شود.
گفتمان سرنگونی طلبان هرگز نتوانسته است از تئوری «ناکارآمدی» فاصله بگیرد، از همین رو این گفتمان در دوگانه استحاله و فساد پاندول وار حرکت می کند. دوگانه ای که به راحتی می تواند دچار توطئه شود. اصرار بر توان قدرت امپریالیستی و طرح و نقشه هایی که وجود دارد به معنای نادیده گرفتن تضادهای واقعی نیست. ایدئولوگ های بورژوازی حاکم بر ایران با سلاح نقد توطئه سعی می کنند تضادهای جامعه سرمایه داری را انکار کنند. این گفتمانی است دفاعی و ترویجی که هم به هژمون شدن حاکمیت بورژوایی کمک خواهد کرد و هم پوششی است برای نادیده گرفتن تضادها. اما این امر نباید باعث شود تا طبقه کارگر و نیروهای سیاسی طبقه، به انکار طرح و نقشه توطئه آمیز امپریالیسم اهتمام ورزند. حاکمیت با تئوری تک وجهی توطئه، معترضین را فتنه گر اعلام می کند، در عوض نیروهای سرنگونی طلب به این دلیل که صف خود را از تنها دشمنشان جدا کنند، به کلی امکان توطئه و طرح های امپریالیستی را انکار می کنند. این موضوع انکار مخالفت با یک تحلیل نیست، مسیری است که در پی انکار واقعیت پیش می رود. توطئه و طرح و نقشه امپریالیستی در همین محیط مسموم و مه آلود است که به راحتی هر محتوایی را می تواند به افق ارتجاعی خود آلوده کند. این همان انسدادی است که پیشتر به آن اشاره شد. انسدادی که از یکه تاز بودن و بی رقیب بودن برنامه ها و سیاست های امپریالیستی به وجود می آید. باید دوباره به این نکته اشاره کرد که گروه مزبور اعلام می کنند هیچ نیرویی را یارای سرکوب و مقابله با حق طلبی کارگران نیست، اما حتی اشاره ای هم به نیروی قهار امپریالیسم نمی کنند، گویی این مرزهای تثبیت شده کنونی در هر صورتی باقی خواهند ماند و اینان فرصت دارند تا در مجالی چند ساله به تعیین تکلیف آینده بپردازند. اگر انکار توطئه یک دروغ بزرگ است، باور داشتن به این فرصت یک توهم بزرگ است. درست در همین ایام، شق دیگری از فعالین صنفی و کارگری ایران را مشاهده می کنیم که پتانسیل های فراروی از دام چاله های سرنگونی طلبی را در بیانیه های خود به نمایش می گذارند. بیانیه ی صادره از سوی شورای صنفی مرکزی دانشجویان دانشگاه تهران از زمره ی این موضع گیری ها است. در پی تجمعات این روزها، تعدادی از اعضای این شورا و نیز شماری از دانشجویان بازداشت شده اند و بیانیه مذکور در واکنش به رخدادهای اعتراضی اخیر و دستگیری دانشجویان منتشر شده است. در این بیانیه، نکته ای که در ابتدا به چشم می خورد این است که برخلاف مواضع سرنگونی طلبانه ی اتخاذ شده از سوی دیگر جریانات، شورای صنفی مطالبات معیشتی را با تندروی کودکانه و به شکلی هیجانی بررسی نمی کند، صف بندی خود را با دشمنان مردم؛ طرح و نقشه امپریالیسم، بورژوازی داخلی و خارجی مشخص کرده، مطالبات صنفی خود را مطرح نموده و آزادی دانشجویان را بی قید و شرط خواستار می شود. بخش مهم و موثر این بیانیه در ادامه می آید: «در سال های اخیر فعالان صنفی دانشجویی مانند کارگران، معلمان و دیگر اقشار تهی دست جامعه با مخالفت مستمر نسبت به سیاست های بی نوا سازانه ی دولت های سازندگی، اصلاحات، مهرورزی و اعتدال صدای خود را به مردم می رسانند. امروز نیز شورای صنفی ضمن حمایت از فریاد فراگیر تهیدستان جامعه، دخالت آمریکا و مزدوران منطقه ای شان و فرصت طلبی گروه های خارجی را محکوم کرده و دلسوزی دروغین آن ها را در ادامه ی قدرت طلبی همیشگی شان برای مصادره مبارزات برابری طلبانه و آزادی خواهانه مردم در دهه های اخیر می داند.» در موضع گیری جمعی از فعالین کارگری شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه که از سوی کانال شبکه اجتماعی سندیکای این شرکت منتشر شده است، شاهد هستیم فعالین کارگری هفت تپه، فراتر از رسالت صنفی خود، رفتاری سیاسی ابراز کرده و منفعت صنفی خود را به منفعت طبقه گره زده و در این راستا فراخوان به تجمع نیز داده اند، اما فراخوان از ایرادات اساسی برخوردار است، دعوت به تجمع سراسری خطایی است هم در تاکتیک و هم در استراتژی. سندیکا نمی تواند نفوذی بر تجمع سراسری داشته باشد. این فراخوان هیچ پایه مادی ندارد غیر از اینکه مورد بهره برداری توسط رسانه های مسلط قرار بگیرد. اعضای سندیکا می توانستند مبارزات تاکنونی خود را وارد مرحله تازه ای سازند. اعلام تجمع در محل زندگی این کارگران می توانست حمایت اهالی منطقه را به همراه داشته باشد، در این صورت همزمان با تثبیت موقعیت تشکل کارگری سندیکا در محل کار، توانایی این تشکل در رهبری مطالبات برحق مردم منطقه نیز به نمایش گذاشته می شد. اقدامی خلاقانه که می توانست از جانب تشکل های کارگری دیگر شهرها هم مورد استقبال قرار گیرد. از سوی دیگر سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه مشترکا در بیانیه ای غیر از بیانیه جمعی از کارگران نیشکر که در بالا به آن اشاره شد، با موضع گیری محتوایی نسبت به جریانات جاری کشور واکنش نشان داده و مشخصا ابراز خشونت علیه مردم حاضر در تجمعات را محکوم کرده است. بیانیه ی سندیکا علیرغم اینکه زمینه ی شکل گیری اعتراضات را به درستی تشخیص داده اما از این سطح فراتر نرفته و در واقع عین همان گویی کرده است و این تحلیل محتوایی باید به سمت گزینش چشم انداز طبقاتی و سیاسی کارآمد گام بردارد تا مفید فایده گردد و این امر بدون تشخیص مخاطراتی که روند اعتراضات را مخدوش می سازد، ممکن نیست.
مستندات موجود حاکی از آن است که منطقه خاورمیانه رو به تجزیه است. شکل گیری تقسیمات مینی مال با قدرت های کوچک محلی دیگر یک پیش بینی نیست بلکه واقعیتی است که انکار آن ممکن نیست، مگر استوار بر حماقت. تقسیمات جدید امپریالیستی فضایی برای دولت و ملت های بزرگ و قدرتمند باقی نمی گذارد. اگر در دوران امپریالیستی اولیه مستعمره سازی منطق اصلی امپریالیسم بود و نهضت های رهایی بخش و مبارزات ملی حقانیت داشتند، امروز از هم پاشی دولت های بزرگ و قدرت های محلی کوچک طرح و نقشه جدید امپریالیسم دوران ماست، لذا مبارزات رهایی بخش نمی توانند به مرزهای ملی گذشته محدود شوند. در خصوص وقایع اخیر ایران، در میان موضع گیری های صورت گرفته از سوی نیروهای چپ، مشاهده می شود که در بیانیه ای که توسط جمعی از دوستان گذشته من صادر شده است نکات اسفناکی وجود دارد. این بیانیه با عنوان «نامه به نسل نوین جویندگان آزادی و برابری»  به شکل بارزتری بر سر اصول سرنگونی طلبی پافشاری می کند. اگر در بیانیه تشکل های کارگری تنها نقش امپریالیسم نادیده گرفته می شود، در بیانیه مذکور، همراهی با خواست و طرح امپریالیسم صورت می گیرد. اگر شعار نه غزه نه لبنان از سوی تشکل های کارگری به شکل مغرضانه ای نادیده انگاشته می گردد و سردهندگان این شعار از فتنه گر بودن مبرا شناخته می شوند، نگارندگان بیانیه، همصدا با معارضین شعار نه غزه نه لبنان را سر می دهند. در این بیانیه این چنین آمده است که » امروز جمهوری اسلامی سرکوب داخلی‌اش را با قدرت طلبی خارجی پیوند می‌زند و از ناسیونالیسم شیعی/ایرانی به عنوان ابزاری برای سرکوب در داخل و  توجیه دخالت امپریالیستی در کشتار مردم سوریه استفاده می‌کند. نمی‌توان جنبشی آزادیخواه و برابری طلب داشت اما تکلیف استثمار اقتصادی، ستم جنسی و قومی و دخالت امپریالیستی را روشن نکرد»، ادعای اینکه دخالت جمهوری اسلامی در سوریه به منظور کشتار مردم سوریه انجام می شود، تکرار مواضع معارضین و مخالفان دولت بشار اسد است. این موضع هم شانه شدن با بن سلمان و ترامپ است. مقاومت علیه نیروهای معارض در سوریه و مقاومت در برابر طرح و نقشه امپریالیسم به هیچ وجه مذموم نیست، می توان مدعی بود جریان های اصیل تری باید صفوف نیروهای مقاومت را تشکیل دهند، نیروهای سوسیالیست و کمونیستی که تضادهای واقعی سرمایه و نیروهای سرکوبگر آن را نشانه بروند، نیروهایی کمونیستی که در پی برهم زدن صفوف ارتجاع، بتوانند آینده ای روشن برای مردم منطقه به ارمغان بیاورند، اما به دلیل فقدان این نیرو نمی شود مقاومت فی الحال موجود را مورد هجمه قرار داد. این رادیکالیسمی است ارتجاعی که هم پیمانی با امپریالیسم را در پی خواهد داشت. ارتباط رفیقانه ای که با چند تن از این امضا کنندگان داشته ام رنجم را افزون می کند، اما بی پرده پوشی باید گفت که این نامه پشت به طبقه کارگر و رو به پیاده نظام امپریالیسم است. این پیاده نظام همان قدر ارتجاعی است که نیروهای به اصطلاح سوسیالیست کوبانی ارتجاعی بودند.
جنبش اعتراضی این چندروز محتوایی معیشتی و کارگری دارد، اما برای اینکه مدعی شویم طبقه کارگر در این اعتراضات حضور دارد تعداد کارگران و حضور فیزیکی آن ها مشخص کننده نیست. این اعتراضات باید دارای افقی رهایی بخش باشند. این افق رهایی بخش تا زمانی که طبقه کارگر ایران به پروژه سیاسی خود مسلح نشود، بروز نمی یابد. شورش اقتصادی و سیاسی علیه وضعیت موجود حقانیت دارد، اما این حقانیت بدون افقی مترقی به اثبات نخواهد رسید.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

نامه ای در پاسخ به نامه ی سعید صالحی نیا به لنین - سعید آقام علی

توف

هخا، ربع پهلوی، چپ بورژوایی و اتحادیه آزاد