توف
وقتی مشت گره کرده ام به هدف نشست فهمیدم نمی توانم یا اصلا جور دیگری نمی شود . تو مجبوری چاقو را محکم توی دستت بگیری تو مجبوری راه که می روی هوای پشتت را داشته باشی . میدانی وقتی لازم نباشد مواظب پاکن و تراشت باشی این طور می شود خیلی زود می فهمی که اینجا باید کونت را دودستی بچسبی حالا اگر مداد ت را هم بردند ، به تخمت . یاد می گیری چه طور درنده باشی . از پشت نیمکت قد می کشی تو خیابان اربده می کشی تا یکهو مشتت را می بینی که از خون و دماغش خیس شده . و حالا وحشت کنید از حیوان وحشی که منم.
نظرات
مخلص
خوب شروع کردی.
و روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد.
پیروز باد کمونیسم.