درد ؛ گاهي از پوست ميگذرد ، ميفهمي و شرمنده مي شوي !

عادت مي كنم ، شرمنده ام ! دست كم روزي 40 ضربه ! عادت مي كردم .
ضريب 40 بود به شكل توافقي نا نوشته بين معلمين عزيز كه روزي سه تا بودند ، 120 ! اما حداكثر نبود . ورود به مدرسه ، دو زنگ تفريح و خروج از مدرسه فواصلي بود خارج از قدرت معلمين شريف كه در آن هيچ ضريبي از جانب مدير و ناظم و معاون... فراش رعايت نمي شد . انگشتم زير ضربه ي شلنگ در مي رفت ، ورم مي كرد و كبود مي شد اين طور وقتها بود كه خرق عادت مي شد انگار بگير كارد به استخوان رسيده باشد ! پوست ، كلفت مي شود . تحمل به نوعي باعث افتخار مي شود ! لبخند زير ضربات كمك آموزشي اعتراض مي شود و اين يعني عادت
مي كنم ! اما درد گاهي از پوست ميگذرد ، ميفهمي و شرمنده مي شوي .
راستي چه شد كه شرمنده شديد ؟ از كجا شروع به عادت كرديد ؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غروب سیاست

حکایت شب و تنهایی و ترس و هول

نامه ای در پاسخ به نامه ی سعید صالحی نیا به لنین - سعید آقام علی