نامه ای در پاسخ به نامه ی سعید صالحی نیا به لنین - سعید آقام علی

 نامه ای در پاسخ به نامه ی سعید صالحی نیا به لنین
نخست، قصه ای آشنا را می خواهم برایتان یاددآوری کنم. در گذشته های نه چندان دور چند حیوان عاصی از ظلم، تصمیم می گیرند انقلابی انسانی کنند. از شما چه پنهان گویی کمونیست هم بوده اند. خلاصه رئیس مزرعه را بیرون می کنند و باقی قصه که حتماً شما و تمام آن کسانی که با مادر ماکسیم گورکی کمونیست شده اید، آن را خوانده اید یا شنیده اید، یا دست کم کارتونش را دیده اید. این طور شد که با مادر ماکسیم گورکی کمونیست شدید و با مزرعه ی حیوانات چپ انتقادی را تجربه کردید.
( جناب صالحی نیا! لطف کنید مرا محکوم به عصبیت نفرمایید، چرا که من خشمم را به عنوان امری پسندیده توی کوله پشتیم حمل می کنم. به هر حال آن جا که باید می نویسم، هر جا که لازم شد با بیل خاموش می کنم. )
شما از نسلی تازه سخن گفته اید که بی شک چنین است، اما لطف کنید و خودتان را به ما نچسبانید، چرا که ما با" دولت و انقلاب "کمونیست شدیم و درپرتو کارنامه ی مبارزان ِ زیادی، چپ خلقی را پشت سر گذاشتیم.
پارانویا یک بیماری ذهنی است که گاه هنرمندانه جلوه می کند. شخص پارانویید اگر کمی خلاقیت را چاشنی کارش کند و چند رمان هم خوانده باشد می تواند آثار فاخری خلق کند.
اساساً بیان ایده ای یا کشف یک ایده و تفسیر جهان حول این ایده نیاز به ذهنی پارانوییک دارد تا بر اساس یک فرضیه کل سامانه ی موجود را تفسیر کند.
تصوراتی غلط و محکم که تثبیت می شود اگر برهان علیت را از این زوایه نگاه کنیم متوجه گره خوردگی آن با این بیماری ذهنی می شویم.
در پاراگراف اول نامه ی آقای صالحی نیا چند حکم قطعی وجود دارد. استالین، ادامه ی لنین است. لنین انقلابی را به انحراف کشیده است. لنین درک درستی از آزادی ندارد.
این احکام بر یک فلسفه ی علی و معلولی استوارند. یعنی لنین آزادی را نقض می کند. استالین متولد می شود و انقلاب منحرف می شود و شکست می خورد.
روابط علیت چیزی جز تداعی معانی این چنینی و انتظار ذهنی ناشی از تکرار تجربی و تعاقب یا تقارنی مستمر نیست.
این حکم مانند این است که ناظر افتادن سنگی باشی. در این حالت زمین و سنگ را می بینی و افتادن آن را درک می کنی. اما نیرویی که سنگ را به زمین می کشاند را درک نمی کنی. تو هیچ وقت خود، آن قانون را تجربه نکرده ای. تجربه فقط آن بوده است که چیزها به زمین می افتند. یقین داری سنگ می افتد، چون بارها این رویداد را دیده ای. عادت کرده ای، چون این دو هماره با هم هستند و آن گاه حکم به قانون می کنی.
در مجموعه ی این مقالات بارها شاهد بودیم در اشاراتی مختلف بیان شده است که شکست انقلاب اکتبر دلایل مختلفی دارد و یکی از مهم ترین دلایل اتفاقاتی است که در اقتصاد سیاسی روسیه شورایی افتاد.
اما از آنجا که برای خلق یک سلسله روابط پارانوییک نیاز به یک حکم تثبیت شده است و عدم قطعیت در آن راهی ندارد نویسنده تلاش می کند از احتمالات دیگر بگریزد تا روابط موجود متنش دچار اخلال نشوند.
در یک رابطه علی چیزی جز عادت ذهنی نیست که در اثر تجربه ی پیوستگی زمانی – مکانی مکرر دو رویداد حاصل می شود.
پیوستگی لنین استالین و شکست انقلاب روسیه که در تکرار مکررش تبدیل به یک عادت ذهنی می­شود.
اگرچه اطلاعاتی که در جنگ سرد خوراک رسانه ای جوامع انسانی می شد گاهاً درست بود یا با اشتباهاتی دوسویه همراه بود اما مهم ترین عملکردش در تکرار و نمایش مکرر یک واقعه بود.
رابطه بین لنین و تولد استالین و شکست انقلاب یک رابطه ی بدیهی و شهودی نیست چرا که مبتنی بر برهانی عقلی نیست بلکه قاعده ای تجربی است و برای اثبات تجربی بودن این قاعده می گوییم علت ها و انتظار آمدن چیزی در پی چیزی دیگر در خود آن چیزها نیست بلکه در ذهن آدمی است.
اثبات این رابطه به همان اندازه دارای اشکال است که کسی بخواهد با برهان علیت خدا را اثبات کند.
در پاراگراف دوم یک ایده مطرح می شود. بدین مضمون که کمونیزم از آزادی شروع می شود، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود. این شکل از کمونیزم یا سوسیالیست تخیلی بی شباهت به ایده ی دمپایی پرستی نیست. پیامبر دمپایی پرست اعلام می کند اگر دمپایی ها مقدس باشند کسی حاضر نمی شود کفش بپوشد و این باعث می شود پا مدام در معرض هوا باشد. پزشک ها مصراً اعلام می کنند پا قلب دوم انسان است و انسان هایی که قلب دومشان در کفش تحت فشار نیست مهربان تر و صلح طلب خواهند بود و بدین سان جهان گل باران می شود.
سوسیالیسم یک ایده نیست. یک واقعیت تاریخی است. انسان هایی کنش می کنند و موانعی را که به شکل ترمز در راه پیشرفت زندگی بشری کار می کنند از سر راه بر می دارند.
این روش از مبارزه در نقد وضعیت موجود متولد می شود، رابطه کار و سرمایه دچار تضاد می شود، تولید انبوه با منطق مالکیت خصوصی در تضاد می افتد و از میان برداشته می شود.
اگر قرار باشد فردای فروپاشی ِمالکیت خصوصی پیش بینی شود و بر اساس این ایده جامعه ای را تعریف کرد یک امر واقع تبدیل به یک ایده می شود.
از دل ایده آلیسم آرمان شهر متولد می شود، حکم های قطعی صادر می شود. جوامع انسانی موجودات بی شکلی تصور می شوند که با هر ابزاری می شود شکلشان داد. این سؤال که اگر شما در شرایط انقلابی باشید چه می کنید ؟ حامل چنین بینشی است.
گویی تمام اتفاقات قابل پیش بینی است و باید دیگران را واداشت تا در روشن شدن این پیش بینی شرکت کنند. اگر یک جریان مارکسیستی بدین ورطه وارد شود بی شک به یک جریان رمانتیسم، ایده آلیسم تنزل خواهد یافت.
نوعی داستان گویی در متن مذکور حاکم است که گاه به گاه جای استدلال را با صنایع ادبی پر می کند، ضعفی که از یک نقد نقالانه نشأت گرفته در این نوع نقد جریان چپ دچار یک نوع بیماری ژنتیکی می شود که لاعلاج است.
کسی برای نقد چپ خلقی یکهو از خواب نمی پرد که به صرافت بیفتد پنهانی را آشکار کند یا که ناگه وحی نازل شود و با آن به جنگ شر و بدی برود.
اما یک داستان نویس به یک ایده اکتفا می کند و با پردازش آن روایتی خلق می کند که می شود در آن دیو هفت سر را به ضربتی ناکار کرد.
برای پیش برد چنین روایتی باید تمام قوانین بازی از پیش تعیین گردد. باید تئوری لنین آزادی برای خلق باشد. باید لنین به یک کمونیست خلقی تنزل یابد و پاسخ مدافعانش به شکلی از پیش تعیین شده احمقانه و طنزگونه گردد.
اما آنچه مسلم است نویسنده خود آگاهانه یا ناآگاهانه نگاهی انسان دوستانه و رمانتیک دارد که در عرصه ی سیاست به جبهه خلق تعلق پیدا می کند. به جبهه ای که جنگ طبقاتی را در فردای انقلاب تمام شده می پندارد. به جبهه ای که آزادی خلق را در آزاد دانستن بورژوازی می داند و ...
اما با کمی چرخش از منطق نویسنده می شود مسأله را یک سره تغییر داد. با معرفی کمونیسمی فارغ از ژست های انسان دوستانه که اشک نمی ریزد و مویه نمی کند. کمونیسمی که خود را در سنگر تمامی تو سری خورده های اجتماع مسلح می کند و با برپایی دیکتاتوری پرولتریا سعی در تسخیر قدرت سیاسی می نماید.
آزادی در چنین مبارزه ای امری ایده آلیستی و انسان دوستانه نیست بلکه ضرورتی است برای ثبات سیاسی. طبقه ای به قدرت می رسد که سال ها با دستگاه سرکوب و نهادهای بازدارنده از قدرت عقب نگه داشته شده است و در اولین اقدام برای تضمین ماندن بر سر قدرت و یا بازگشت مجدد به قدرت تمامی این نهادها را سرنگون می کند. اگر طبقه ی سرکوب شده دستگاه سرکوب را منهدم کند امکان این نیست که به راحتی دوباره با همان ابزار سرکوب شود. آیا با همین چند خط ساده نمی شود به کل نگاه به آزادی در حکومت کارگری را متفاوت کرد.
من اگر جای گورکن بودم، اعتصاب می کردم، راستی شما اگر جای گورکی بودید، چه می کردید؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

توف

هخا، ربع پهلوی، چپ بورژوایی و اتحادیه آزاد