روي گور پدر بزرگ مشما كشيدند ! مهم نيست من مشما را برميدارم تا جلبك ببندد من جلبك را دوست دارم دايي به خدا اعتقاد ندارد دايي نوشابه شيشه به كون پدر بزرگ فرو نمي كند مي داند كه درد ندارد
نگاهی گذرا به شورش هایی که از هفتمِ دی ماه سال هزار و سیصد و نود و شش در ایران آغاز شد. گویی از این پس باید چرخش روزها را با غروب خورشید بشماریم. باشد تا روزی خورشید ما هم بتابد. اکنون که این متن به نگارش در می آید؛ شش شب از هفتم دی ماه گذشته است. حوادث با سرعتی اعجاب انگیز یکی پس از دیگری از راه رسیدند. اعتراضات اخیر فاقد ایفای نقش کارگران به مثابه یک طبقه است. اعتراضاتی که در اولین گام های خود خشمی هیستریک را بازنمایی می کند. تاکنون، تنها هژمونی موجود و از پیش تدارک دیده شده که توان پیوستن به این خشم ویرانگر را داشته است، پروژه لیبرال سکولار پرو غرب است که در طرح و نقشه ای امپریالیستی قوام گرفته است. با وجود زمینه های کافی برای بروز نارضایتی های کارگری و خشم کارگران در این اعتراضات، نشانی از حضور کارگران به مثابه طبقه دیده نمی شود. طبقه ای مسلح به پروژه ای سیاسی که بتواند منفعتی همگانی را برای نوع بشر از خود به نمایش بگذارد. اما نباید غافل بود که طبقه سرکوب شده در تندپیچ های پر شتاب حوادث می تواند پروژههای تبیین شدهای را که مجال نیافتهاند به آزمون تاریخ درآیند بر
ترک موتور نشسته بود و چاله ها و دست اندازهای تاریک را روی نخاع احساس می کرد . گوساله را می شود کول کرد و سالها از کوه بالا برد ! حالا نره گاوی را از 8 صبح تا 10شب بدوش می کشید! تا ساعت 10 مثل ماشینی لاینقطع میبرید و می دوخت . ساعت کار از 10 که بگذرد زانوها سست می شود کمر درد می گیرد . تازه چهار راه سیروس را رد کرده بودند و چهارسرعت گیر و یک پل مانده بود . پل روگذر ری که بیشتربه سکوی پرتاب شبیه بود . حالا ساعت 12 بود . روی آسفالتهای چین خورده پل کمرش تیر کشید و نگاهش روی کپل زنی که ترک موتوری دیگر دست انداز را رد میکرد گیر کرده بود . کپل به غایت بزرگ و نرم زن در ذهنش فیکس شد . همراه کمر درد و ضعف شدید معده احساس بدبختی شدید کرد . در مرثیه تنها خوابیدن مکرر بغض کرد . به همین سادگی دلش خواست کسی را بگاید حالا هرچه اغوا کننده تر بهتر . نفس گاییدن مهم بود . تخلیه بخارات شهوت که مغزش را از کار می انداخت . خالی نشدن دیر هنگامی که با خود ارضایی جبران نمی شد و او تن دیگری میخواست تا در آن استمناء کند مانند وقتی که کالباس ، کیسه فریزر پرآب ! یا گوشت لخت گوسفند را امتحان کرده بود . خستگی را
نامه ای در پاسخ به نامه ی سعید صالحی نیا به لنین نخست، قصه ای آشنا را می خواهم برایتان یاددآوری کنم. در گذشته های نه چندان دور چند حیوان عاصی از ظلم، تصمیم می گیرند انقلابی انسانی کنند. از شما چه پنهان گویی کمونیست هم بوده اند. خلاصه رئیس مزرعه را بیرون می کنند و باقی قصه که حتماً شما و تمام آن کسانی که با مادر ماکسیم گورکی کمونیست شده اید، آن را خوانده اید یا شنیده اید، یا دست کم کارتونش را دیده اید. این طور شد که با مادر ماکسیم گورکی کمونیست شدید و با مزرعه ی حیوانات چپ انتقادی را تجربه کردید. ( جناب صالحی نیا! لطف کنید مرا محکوم به عصبیت نفرمایید، چرا که من خشمم را به عنوان امری پسندیده توی کوله پشتیم حمل می کنم. به هر حال آن جا که باید می نویسم، هر جا که لازم شد با بیل خاموش می کنم. ) شما از نسلی تازه سخن گفته اید که بی شک چنین است، اما لطف کنید و خودتان را به ما نچسبانید، چرا که ما با" دولت و انقلاب "کمونیست شدیم و درپرتو کارنامه ی مبارزان ِ زیادی، چپ خلقی را پشت سر گذاشتیم. پارانویا یک بیماری ذهنی است که گاه هنرمندانه جلوه می کند. شخص پارانویید
نظرات